جرمم، شیدایی است.
آماده ام که در میان آتش بروم.
یا در شعله های آتش ناپدید خواهم شد وقدم درراه آن سفر بزرگ خواهم گذاشت
ویااز آتش خواهم گذشت و به مقصود می رسم.
هر چه خدای خواهد ،آن خواهدشد.
من فرهادم.
همان فرهاد کوهکن.
من عشقم.
همان عشق که در فرهاد بود.
او نمی دانست و خود را می ستود.
من مجنونم.
همان مجنون صحراگردی که درسیاه چادرش،آوای نگاه لیلا برپاست.
من همه هستم و هیچ نیستم.
می گویم ،اما خموشم.
من کیستم؟
کلید قلعه تنهایی و پایان خاموشیم،جواب این سوال است.
خموشم،
اما می نویسم.
آنچه را می نویسم که دلم فرمان می دهد.
آنی را انجام می دهم که دلم می گوید.
شایدخود رابیابم شاید ....