وقتی شب آرام آرام به خلوت خاموش من پا می گذارد

و من در ستاره باران خدا ستاره تو را ندارم

لبخند شیرینت را ندارم ...حضور آرامت مدتهاست در کنارم نیست

وقتی دلتنگ تو ام اما چشمانت نیست تا بیقراریم را در خود گم کند

وقتی ماه رویت در تاریکی این شبها بی فروغ است 

وقتی رقص گیسوانت را در سر انگشتانم ندارم

وقتی نوازش دستان مهربان و گرمت را ندارم

وقتی نگاه معصو مانه ات را برای همیشه به خاطره ها سپرده ام

وقتی تنهای تنهایم و یاد تو تنها مهمان شبهای بی صبح من است 

من می مانم و یاد تو  و دلی پر درد

سفره ای از عشق و غزل...

 و شمعی که به یاد چشمان روشنت تا صبح می درخشد

در خیالم ... برایت کلبه ای در سبزترین خلوت دنج خدا می سازم ...

و با خواهش نگاهم تو را به این ضیافت عاشقانه می خوانم

به دستان لطیف و کوچکت هزاران بوسه می زنم

نیاز دلم را با ناز نگاهت پیوند می زنم هزاران گلبرک

 شقایق را نثار لبخند نگاهت می کنم

و با تو تا اوج آبی عشق پر میکشم  

با ز هم هوا پر از شعر و غزل و قاصدک است

تو را می خوانم

غزل های خاموش دلم را بی دغدغه تا بلندای وجود فریاد میزنم

              دوستت دارم... دوستت دارم... دوستت دارم


دسته ها :
جمعه هجدهم 11 1387
X